ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
یادش بخیر دوره دانشجویی اصفهان بودیم این ماجرا به سال 1378 برمی گرده ، 50 یا 55 نفری می شدیم که با اتوبوس به
همراه استادمون به گاوخونی رفتیم اونجا می دونید که نمک صنعتی جمع می کنند و استفاده صنعتی داره . خلاصه توی اون مکان نمکی بچه ها شروع کردن به شوخی و به هم نمک پرت کردن
، نمک هم خیس بود تماما یعنی از سر تا پا همگی نمکی شده بودیم . چشمتون روز بد نبینه خارش عجیبی همه گرفته بودند
. وقت عصر بود که برگشتیم جلوی خوابگاه که مشرف به خیابان اصلی می شد همگی از اتوبوسها پیاده شدیم. ودیدیم مردم با تعجب به ما نگاه می کنند .
سوژه مردم شدیم. میدونید که اصفهانیها خودشون گلوله نمکند
. مردم شروع کردند به خندیدن و ....
هرکی ما را می دید متلکی می انداخت.
یکی می گفت مردان نمکی
یکی می گفت: چه قدر بانمکند
یکی میگفت : تو نمک خوابوندن که نترشند
یکی می گفت : نمکیشون کردند که نگندند
یکی میگفت: نمکشون زدند که فکرشون فاسد نشه
یکی میگفت: نمکشون زدند که آینده ازشون استفاده کنندو. ... . واقعا یادش بخیر ، یادمه استاد که این حرفها رو شنید گفت : دیدید چقدر مردم از کسی که بانمک باشه خوششون میاد . بعد یکی از دانشجو ها گفت استاد باید آدمی خودش بانمک باشه نه نمک بهش بزنند. استاد گفت بسه دیگه بچه انقدر نمک نریز . همگی کلی خندیدیم
و خاطره ماندگاری توی ذهنمون شد.